دوست شاعری دارم که همشهری های بنده ایشان را با تخلص «حسینا» می شناسند. شاعری جوان و خوش ذوق که بعضی اشعار ایشان -که به گویش محلی سروده شده- در وبلاگ دیسون انعکاس یافت و مورد استقبال هم قرار گرفت. (+)
این عزیز اخیرا مثنوی کوتاهی با موضوع عاشورا سروده بودند و تمایل داشتند زودتر از سایر اشعارشان انتشار یابد ولی از آنجایی که فعلا وبلاگ مستقل در اختیار ندارند، درخواست کردند تا این شعر در گرای صفر منتشر شود. ما هم امتثال امر کردیم اما قرار گذاشتیم که خود ایشان و در قالب نظر مستقل، پاسخگوی کامنت های دوستان باشند. (نظر شخصی بنده در مورد این شعر در اولین کامنت نوشته شده است.)
این شما و این شعر آقای «حسینا»:
شروع مي كنم آقا به السلام عليك
كه در ركاب تو باشم يسارعون اليك
غم فراق تو اكنون چنان كه محسوس است
به سان بانگ بلند و صداي ناقوس است
در اين زمانه نداري جوانِ چون عباس
و دشمنان تو چون شمر بدتر از خناس
قلوب سينه زنانت بدان، خدايي نيست
براي امر به معروف تو فدايي نيست
فدائيان رهت عزم گفتگو دارند
كه تا براي همه مشك آب و نان آرند
اگر كه آب آوردند و آبرو بدهند
دگر چگونه به شيپور كربلا بدمند؟
كجاي حمله ابوفاضل آبرو داده ست؟
كجا براي امان نامه گفتگو كرده ست؟
براي مسلك تو كس نمي دهد جانش
براي راه تو حتي نمي دهد نانش
جوان شيعه گمانش تو تشنه ي آبي
نه آنكه تشنه ي اسلام كامل و نابي
فقط به دل دارند ماتم قيام تو را
ولي چه ناشنوايند آن پيام تو را
كيان و نام تو را بهر خدعه مي خواهند
حسين سازش جو را به دل هواخواهند
ولي به جان شريفت سلاح ايراني
اگر فِتد بدهد عالمي پشيماني
هر آنكه شمر زمان را به صلح و سازش خواند
ز كاروان شهادت جدا شد و جا ماند
«حسینا»